آرزوی ابوالفضل پورعرب در روز تولد 60 سالگی اش /مردم خوب زندگی کنند و بیشتر یکدیگر را ببینند
تاریخ انتشار: ۱ تیر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۳۱۷۷۹۲
موزه سینمای ایران در سلسله گفتگوهای تاریخ شفاهی خود به مناسبت زادروز «ابوالفضل پورعرب؛اول تیرماه» بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون گفتگوی مفصلی انجام داده که در زیر بخشهایی از آن را میخوانید.
به گزارش روابط عمومی موزه سینما، ابوالفضل پورعرب با بیان اینکه بخش عمدهای ازعمرش در سینما گذشته است، گفت: سر پل جوادیه یک سینما وجود داشت که پدرم با صاحب سینما دوست بود و ما به صورت رایگان فیلمها را در آنجا میدیدیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی با اشاره به دعوت از او برای حضور در فیلم «روز واقعه» افزود: برای ایفای نقش در فیلم «روز واقعه» از من دعوت کردند، از آنها سوال کردم چه کسی قرار بود نقش مورد نظر را ایفا کند و گفتند خسرو شجاع زاده که بیست دقیقه از این فیلم هم ساخته شده بود و به دلایلی او نتوانسته بود برای ادامهاش حضور داشته باشد.
---پورعرب خاطرنشان کرد: مصطفی طاهری و محمدرضا شریفی نیا برای حضورم در این فیلم زنگ زده بودند و من خوشحال شدم. نزد خسرو شجاع زاده رفتم تا از او اجازه بگیرم چون در سال ۶۰ هردو کارمند تلویزیون بودم و او در پاسخ به من گفت برای تو خوب است که این نقش را بازی کنی و من از لحن صحبت او خیلی ناراحت شدم و عذرخواهی کردم و از حضور در این فیلم انصراف دادم.
پورعرب با اشاره به فیلم «عروس» نیز گفت: دفتر مهاب فیلم در فیشرآباد بود از آنجا با بهروز افخمی تا خیابان آزادی و از آنجا تا خیابان سئول که خانه او بود پیاده رفتیم و او درباره نقش برای من توضیح می داد. دو ماه گذشت و افخمی به من گفت اگر تا فردا که میخواهد فیلم را کلید بزند نتوانم نقش را بازی کنم فرد دیگری را جای من میگذارد. تا نیمههای شب درباره نقش فکر کردم و بالاخره توانستم ساعت سه و نیم، نیمه شب به نقش مورد نظر او برسم و فردای آنروز قرارداد فیلم عروس را بستم.
وی ادامه داد: یادم میآید سکانسهایی که در فیلم سینمایی عروس با نیکی کریمی در ماشین بازی داشتیم ظاهرا یک نفر باید در صندلی عقب ماشین حضور داشت.
پورعرب در ادامه بیان داشت: آداپته شدن من با این فضا ، باور این سینما و تئاتر خیلی سخت بود و یک استاد سخت گیری به نام محمود استادمحمد داشتیم که به من میگفت «سینما را به خاطر علاقهات کار کن اما تئاتر را برای تجربه بازیت انتخاب کن زیرا تئاتر خانه تو است» و من هم ارتباطم را با بازیگران و دوستان تئاتر حفظ میکردم.
وی با بیان اینکه آداپته شدن من با سینما یعنی دورشدن از تئاتر، گفت: در سالهایی دائم سر بازی در فیلمهای سینمایی بودم به همین دلیل ارتباطم با تئاتر کمتر شده بود و این موضوع به شدت اذیتم میکرد ضمن اینکه ما معلم ارتباط نداشتیم که به ما بگوید در شرایط متفاوت باید چگونه رفتار کنیم و این ها همه تجربیاتی بود که ما باید کسب میکردیم.
پورعرب ادامه داد: به اعتقاد من فیلمهای حسین فرحبخش تجاری نبود، فیلم بود، حادثه مردم بود که من بازی کردم و به هیچ وجه نگاهم این نبود که وارد سینمای تجاری شوم. اگر فیلمهای او فروش خوبی داشت فیلم هایی مانند عروس، آواز تهران، دو روی سکه و ... هم فروش خوبی داشتند و نمیتوان گفت این فیلمها ، فیلمهای تجاری بودند ضمن اینکه من هم نمیخواستم وارد سینمای تجاری شوم.
وی با بیان اینکه آشناییها و دوستیها موجب میشد که به خیلی از کارگردانها نتوانم نه بگویم، گفت: من و جمشید هاشم پور سالی ۷ فیلم بازی میکردیم که بسیارهم سخت بود. قصهها را میخواندم و خوشم میآمد و بحث مالی هم خیلی برایم اهمیت نداشت، درواقع در مسیر سینما قرار داشتم و دوست داشتم در سینمایی حضور داشته باشم که با روحیات مردم سازگارتر باشد و امروز هم برای پذیرفتن نقشها به این موضوع اهمیت میدهم.
پورعرب خاطرنشان کرد: چند سال بعد از همکاری با افخمی در فیلم عروس میخواستم خانه بخرم از بهروز افخمی ۸۰۰ هزار تومان قرض گرفتم و او محبت کرد و این پول را به من داد و در تاریخی که مشخص کرده بودیم به او برگرداندم.
پورعرب با بیان اینکه اصولا در سینما فعالیت دارد و کمتر در تلویزیون حضور دارد، افزود: در سریالها خیلی حضور پررنگی نداشتم. یادم میآید برای سریال «تنهاترین سردار» درباره زندگی اما حسن (ع) دعوت شدم که به نوعی نذری بود که باید ادا میکردم و آنرا خیلی دوست داشتم. در مجموع تعداد سریالهای تلویزیونی ام زیاد نبوده است.
وی یادآور شد: بسیاری از آثار را بازی نکردم اما فیلمها و سریالهایی که ایفای نقش کردم را دوست داشتم و پای دوست داشتنم هم ایستادهام یعنی حتی اگر هم بد بوده و یا فروش خوبی نداشته ، من نقشم را دوست داشته ام.
پورعرب درباره بیماریاش توضیح داد: یک سریالی با سعید و حمید نعمت الله کار میکردم یک روز افسانه بایگان به من گفت چهرهات عوض شده است و همان جا یک دکتر برای معاینه من آوردند .ساعت ۱۰ شب بود که من را به بیمارستان بهمن بردند و همان شب بستری شدم و تشخیصشان این بود که سرطان دارم. در ابتدا خودم هم باور نمیکردم و مجبور شدم کار را رها کنم.
وی با بیان اینکه پروسه بیماریاش ۵ سال طول کشید، گفت: دیگر به کار در سینما فکر نمیکردم زیرا بیماریام سرطان و آخرش مرگ بود همه تلاشم این بود که مادرم متوجه بیماریام نشود تا اینکه فریدون جیرانی در برنامه سینمایی که شبها اجرا میکرد گفت برای ابوالفضل پورعرب که در بستر بیماری است دعا کنید و مادرم که برنامههای سینمایی را دنبال میکرد، متوجه شد.
پورعرب ادامه داد: در آن روزها مردم زیادی به بیمارستان برای دیدن من میآمدند اما نمیتوانستند داخل بیاند زیرا بیمارستان اجازه نمیداد و پسرم را میفرستادم تا از مردم تشکر و عذرخواهی کند. توجه میکردم که چه کسانی برای عیادت من میآیند تا اینکه محمود احمدی نژاد (رئیس جمهور وقت) برای عیادتم آمد و یادم میآید گفتم هیچ فردی نیامد تنها رئیس جمهور آمد و ضرغامی نیامد و این جمله من تیتر شده بود البته بعدا با آقای ضرغامی صحبت کردم و دلخوریها برطرف شد.
وی ادامه داد: در همان زمان از شیراز هم برای بیماری کبدم به بیمارستان آمده بودند و اینکه هردو بیماریام باهم بخواهند عمل شود سخت بود تا اینکه عکس گرفتند و رادیولوژی انجام شد و دکتر گفت معجزه شده و کبدم دیگر مشکلی ندارد. درواقع خدا به مادرم رحم کرد که تنها بود و من برای او باقی ماندم.
وی درباره سریال شهرزاد را دوست داشته است، گفت: شهاب حسینی و آقای فتحی را بسیار دوست دارم اما به دلیل اینکه قصه عوض شد نتوانستم بازی کنم.
پورعرب در پایان با بیان اینکه متولد اول تیرماه سال ۱۳۴۰ است، بیان داشت: در شهر ری در یک خانواده کارمندی که پدرم کارمند آموزش و پرورش و مادرم خانه دار بود به دنیا آمدم. بعد از سالها دلم میخواهد برای کسانی که مخاطب من هستند آرزویی کنم. امیدوارم خوب زندگی کنند بیماری کرونا از بین برود ،مردم خوب زندگی کنند و بیشتر یکدیگر را ببینند و درک کنند.
بیشتر بخوانید
وقتی اظهارات ابوالفضل پورعرب حاشیه ساز شد! ابوالفضل پورعرب :شایعه کردند من ایدز دارم!منبع: ایران آنلاین
کلیدواژه: ابوالفضل پورعرب فیلم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۳۱۷۷۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلیهایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدتهای خود را در عملیات غرورآفرین الی بیتالمقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه در ادامه میآید ماحصل همکلامی ما با محترمالسادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.
بیقرار رفتن بود
سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم میکرد. خدمت سربازیاش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش میگوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک میکرد. همیشه نماز را اول وقت میخواند و من بلافاصله پشت سرش میایستادم. نمازهای جماعتمان را هیچگاه از یاد نمیبرم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی میکردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار میداد. جمعیت به پادگان نزدیک میشد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضیها میگفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما میکشاند.» چند روز بعد پادگانهای ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوبارهای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.
خبر تولد فاطمه
خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش میگفتند: یکی از بچهها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی میخواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی میگذاشت. بعضیها از دور میگفتند:مبارکه! عدهای هم میپرسیدند:اسم دخترت را چی میگذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!
فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم.
شهادت در بیت المقدس
همرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپارهای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای نالهای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. میدانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی میخواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه میگوید وقتی به شهادت رسید کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهرهاش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.
بدرقه با دعای خیر
قبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالیکه سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه میخواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمیبینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!
فاطمه و شهادت پدر
خیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیتالمقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه میکرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.
از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامهای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایتمدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیههایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.
منبع: روزنامه جوان
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی